تجربهی در حدود مرگ می تواند اثرات فرضی ماندگاری داشته باشد و دربردارنده اطلاعاتی درمورد نحوهی عملکردهای ذهن ذیل حالت مشقت بار باشد .
تجربههای در حدود مرگ از تجربههای اسرارآمیزی میباشند که بعضا برای آنان منشا بیولوژیکی و بعضا منشا ماوراءطبیعی متصور میشوند . کریستوف کوچ , دانشمند علم ها روان و مدیر موسسهی علم ها مغز آلن در سیاتل در مقاله تحت بدین مسائل پرداخته است .
خلاصه
تجربیات در حدود مرگ در جریان رویدادهای تهدیدآمیز و منحصربهفرد معاش , وقتی که تن دراثر حملهی قلبی , شوک یا این که ترومای غیرنافذ مثل انفجار یا این که سقوط جراحت میبیند , آغاز می شود .
این حادثه ها وجه اشتراکهای متمایز دارا هستند : فارغ شدن از درد , دیدن نوری در انتهای یک تونل , جداشدن از تن و آویزان شدن برفراز آن و چه بسا پرواز کردن به گوشه و کنار .
اینکه چرا ذهن همت مینماید تا درصورت تقابل با حیف کردن جریان خون و اکسیژن , بهجای تجربیات وحشتآور به تجربیات سعادتمندانه روی آورد , یک معما است .
ارنست همینگوی برنا که در عرصه نبرد جهانی اولیه براثر انفجار خمپاره بهشدت مصدوم شد , در نامهای به خانهی خویش نوشت : «مردن چیز زیاد سادهای است . اینجانب به مرگ نگاه کردهام و حقیقتا می دانم . در صورتیکه قرار بود بمیرم , برای اینجانب دوچندان معمولی بود . سادهترین کاری که اینجانب تا بهحال انجام دادم . »
سالیان آن گاه , همینگوی از تجربهی خویش درزمینهی جداشدن روح از تن , به پرواز درآمدن و آن گاه رجوع و برگشت به تن در ماجرا مشهورش «برفهای کلیمانجارو» بهره برد . برفهای کلیمانجارو , قصه سیاحتگری در آفریقا است که بهطور مصیبتباری گم می شود . شخصیت با اهمیت قصه که در گیر قانقاریا شدهاست , میداند که درحال مرگ است . یک دفعه , درد وی ناپدید میگردد و کامپی یک خلبان بوش برای نجات وی از روش میرسد . آن دو همراه هواپیما از زمین بلند شده و درمیان گردباد و باران شدیدی پرواز می نمایند . شدت باران بهقدری دوچندان است که گویی درمیان آبشاری درحال پرواز میباشند . به دنبال هواپیما وارد نوری می شود و قلهی کلیمانجارو با سفیدی خیرهکنندهای ذیل پای آنان چشم میشود . توضیحات مشتمل بر عناصری از یک تجربهی کلاسیک در حدود مرگ است : ظلمات , پایان درد , بروز روشنایی و شم متانت .
وقار بالاتر از درک
تجربیات در حدود مرگ یا این که NDE , درجریان اتفاق ها منحصربهفرد و تهدیدکننده معاش آغاز میگردند , به عنوان مثال هنگامی که تن بهوسیلهی ترومای غیرنافذ , حملهی قلبی , آسفیکسی ( اختناق ) , شوک و موردها دیگر مصدوم می گردد . از هر ۱۰ مریض در گیر ایست قلبی در مریض خانه , نسبتاً یک نفر چنین رویدادی را تجربه مینماید . هزاران نفر از جا ماندگان این موقعیتهای بحرانی دلخراش درمورد جدا شدن از جسمهای آسیبدیدهی خویش و مواجههبا قلمرویی بالاتر از هستی معمولی که عاری از بندهای وقتی و مکانی معمول است , حرف می گویند . این تجارب توانا و عرفانی می توانند باعث به دگرگون سازی همیشگی در معاش آن ها شوند .
تجارب در حدود مرگ , پروازهای خاطر نیستند . آنان تشابهات گستردهای دارا هستند : رها شدن از درد , دیدن نوری روشن در انتهای تونل و دیگر پدیدههای بصری , جداشدن از جسم و آویزان شدن برفراز آن یا این که چه بسا پرواز در اطراف ( تجربیات بیرون از تن ) . این تجربیات ممکن است دربرگیرنده ملاقات با دوستان ( زنده یا این که مرده ) یا این که موجودات معنوی نظیر ملائکه , مرور خاطرات معاش ( چه عالی و چه بد ) یا این که شم تحریفشدهای از زمان و گوشه و کنار باشد .
یکسری توضیح فیزیولوژیکی برای این ادراکها بیان شده شدهاست , نظیر رشته رشته شدن پیشروندهی روئت کرد تونلی . کاهش جریان خون محیط بصیرت شبکیه بهاین مضمون است که حیف کردن بصیرت ابتدا درین نصیب صورت میدهد .
تجربیات در حدود مرگ میتوانند تجارب مثبت یا این که منفی باشند . مورد اولیه که بیشتر مورد دقت رسانهها قرار گرفته است , مرتبطبا حس حضوری قادر , ماوراءطبیعی و الهی است . یک جدایش لرزاننده , تن آسیبدیده و دوستی و حس یگانگی با عالم را از نیز جدا مینماید . بااینحال , همهی تجربیات در حدود مرگ خوشایند نیستند , بعضا می توانند ترسناک باشند و با وحشت , ناراحتی , تنهایی و نا امیدی شدیدی همراه باشند .
این احتمال موجود هست که تبلیغ پیرامون تجربیات در حدود مرگ موجب ساخت انتظاراتی درمورد آنچه مردمان بایستی بعد از چنین رویدادهایی حس نمایند , شده باشد . ممکن است تجربیات در حدود مرگ اضطرابآور بهعلت رودربایسی , ننگ اجتماعی و فشار برای مطابقت و همخوانی با تجربیات در حدود مرگ سعادتمندانه , بهمیزان قابلتوجهی کمترازحد گزارش شوند . هرگونه تجربهی در حدود مرگ ناپایداری و شکنندگی معاش را به یاد ما می آورد و میتواند لایههای سرکوب کم عقل را که از ما دربرابر اندیشههای نا مطلوب بیماری آلزایمر وجودی حفظ مینماید , کنار بزند .
در بیشتر مورد ها , شدت این اتفاق ها به مرور کمرنگ می شود و درنهایت به شرایط معمولی برمیگردد ( هر چند ممکن است نقص استرس بعداز سانحه را برجای گذارد ) . البته تجربیات در حدود مرگ برای دههها با شدت و شفافیت غیرطبیعی به خاطر آورده می شوند .
مطالعهی سال ۲۰۱۷ پژوهشگرانی در دانش گاه ویرجینیا این سوال را مطرح کرده بود که آیا پارداوکس تقویت آشنایی که همراه خلل در کارایی مغز در جریان یک تجربه در حدود مرگ چهره می دهد , میتواند بهعنوان پرواز خیال و خاطر درنظر گرفته شود . محققان پرسشنامههایی را برای ۱۲۲ شخصی که تجربیات در حدود مرگ گزارش کردند , تهیه و تنظیم کردند . از اعضا مراد شد خاطرات تجارب خویش را با رویدادهای حقیقی وواقعی و فرضی در اطراف به عبارتی زمان مقایسه نمایند . حاصل حاکیاز آن بود که تجربیات در حدود مرگ نسبتبه موقعیتهای حقیقی وواقعی یا این که ذهنی با شفافیت و جزئیات بیشتری بهخاطر آورده میشدند . بهطور خلاصه میتوان اعلام کرد «تجربیات در حدود مرگ واقعیتر از حقیقت بهخاطر آورده میشدند . »
آدم
در یکچهارم انتها قرن بیستم بود که بهخاطر شغل های پزشکان و روانشناسان تجربیات نزدیک مرگ مورد اعتنا عموم قرار گرفت ( خصوصا ریموند مودی که اصطلاح تجربیات در حدود مرگ را در پرفروشترین کتاب خویش در سال ۱۹۷۵ با اسم معاش بعد از معاش ابتکار عمل کرد و بروس گریسون , یکی دو پژوهشگر مطالعهای که تا قبل از این ذکر شد که هندبوک تجربیات در حدود مرگ را در سال ۲۰۰۹ منتشر کرد ) . این دانشمندان با دقت به الگوهای مو جود در داستانهای در حدود مرگ مردمان , پدیدهای را که وقتی بهعنوان افسانهسازی مورد تمسخر قرار میگرفت یا این که بهعنوان توهم ناشیاز تب کنار نهاده میشد , به زمینهای از مطالعات تجربی تبدیل کردند .
اینجانب حقیقت این تجارب بهشدت احساسشده را میپذیرم . آن ها بهاندازهی هر نوع حس یا این که شعور درونی دیگر موثق میباشند . اگر چه اینجانب بهعنوان یک دانشمند , ذیل این فرضیه کار می کنم که تمام اذهان , خاطرات , فهم و شعور و تجارب ما پیامد اجتنابناپذیری از نیروهای سببی ارگانیک مغز ما میباشند و خیر یک اقتدار ماوراءطبیعی . به این ترتیب بحران این است که تجربیات نزدیک مرگ را در چارچوبی ارگانیک توضیح دهیم . اینجانب بهعنوان پژوهشگر دیرینهی مسائل ذهن و تن , به تجربیات در حدود مرگ اهمیت می دهم چون آنها مدل نادری از درایت انسانی را تشکیل می دهند و هم بهعلت این حقیقت که رویدادی که کمتر از یک ساعت ارتفاع می کشد , تحولی استوار در بیداری برجای میگذارد .
تجارب عرفانی شبیه غالبا هنگام مصرف مواد فعالکننده روان از گروهی از مواد توهمزای مرتبطبا ناقل عصبی سروتونین از جمله سیلوسایبین ( ماده اثرگذار در قارچهای جادویی ) , LSD , DMT ( مولکول روح هم گفته میگردد ) و ۵ – امئیاو – دیامتی ( مشهور به مولکول معبود ) که بهعنوان جزو اعمال مذهبی , معنوی یا این که تفریحی به کارگیری می گردد , هم گزارش شدهاست .
مملکت کشفنشده
اضطراری به یادآوری است که تجربیات نزدیک به مرگ در کلیه زمانها و فرهنگها و در تمام اشخاص مسن و برنا , متدین یا این که دیرباور چشم می گردد ( به عنوان مثال درمورد کتاب تبتی مردگان تصور کنید که ذهن را گذشته و بعداز مرگ تعریف مینماید ) . برای اشخاصی که در سنتهای مذهبی رویش کردهاند , مسیحی یا این که غیره , بدیهیترین توضیح این است که به آنها چشمانداز فردوس یا این که دوزخ و جهنم داده می گردد یا این که چیزی که در آخرت معطل آنها است . دیدنی اینکه احتمال رخداد افتادن تجربیات در حدود مرگ در اشخاصی که باورهای مذهبی دارا هستند , نسبت به غیرمذهبیها بیشتر نیست .
روایتهای فردی برگرفته از سابقه تاریخی گزارشهای دوچندان واضحی را درمورد تجربیات در حدود مرگ ارائه می دهد که می تواند دست کم بهاندازهی یک گزارش بالینی موردی بی آلایش آموزنده باشد . مثلا در سال ۱۷۹۱ , دریابان سِر فرانسیس بوفوت ( ابداعکننده مقیاس بوفورت که برای اندازهگیری توان باد به عمل می رود ) نسبتاً غرق شد . وی این اتفاق افتاد را این چنین بهخاطر آورد :
شم آرامشی بی نقص که به دنبال پرآشوبترین شم آمد . . . اینجانب هیچ درد جسمی نداشتم . درعوض , احساسات اینجانب از مدل لذتبخش بودند . اگر چه حواس بیجان شده بودند , ذهن این مدل نشده بود ; بهنظر می سید عمل آن که به شیوهی غیرقابلوصفی تقویتشده باشد ; افکاری که یکی بعد از دیگری با سرعت وصفناشدنی میآمدند ولی احتمال دارد برای هر که خویش در موقعیتی مشابهی بوده است غیر قابل اعتقادوباور بودند . سیر این اذهان را اکنون هم می توانم بهخوبی دنبال کنم . واقعهای که بهتازگی فیس داده است . . . با هجرت به عقب , هر حادثهای از معاش گذشتهی اینجانب بهنظر میرسید که در سیری قهقرایی از پیش چشمان اینجانب میگذرد . . بهنظر می سید کل دورهی هستی اینجانب نظیر منظرهای گسترده گذشته از اینجانب قرار گرفته باشد .
نمونهی دیگری در سال ۱۹۰۰ ثبت شد , هنگامی که جراح اسکاتلندی آلکساندر اوگستون ( کشف کننده استافیلوکوکوس ) در کشمکشی با بیماری حصبه از پای درآمد . وی آنچه را که برای وی پیش آمده بود , بدین صورت تشریح کرد :
Comments